دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4782
تعداد نوشته ها : 6
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب

اعتماد : مثل شما من هم چندین و چند بار آن شلیک را تماشا کرده ام. راستش را اگر بخواهید خوشم نیامد. خوشم نیامد دیگر. اگر بگذارید علت را می گویم. می گذارید؟ اول؛ این منتظر الزیدی نباید یک کم تمرین لنگه کفش پرانی می کرد تا از دو شوت آزاد، دست کم یکی را به وسط دو ابروی آقای بوش بزند؟ حالا که قرار است آدم آن همه بازجویی پس بدهد، آن همه بگیر و ببند را تحمل کند و این همه خشونت را ببیند، می شد در حاشیه خیابان های الرشید بغداد یک تصویر بزرگ را پیدا کند و نشانه بگیرد. باید آنقدر لنگه کفش و دمپایی را در حالت های مختلف قلق گیری می کرد تا روز یکشنبه که رئیس جمهوری امریکا سرزده می آمد تا از سرزمین اشغالی دیدار کند، آبرومندانه از خجالت او در آید. یعنی -دست کم- یکی از دو لنگه کفش را همان جایی بزند، که باید می زد. می زد تا بوش از این توهم بیرون آید که می شود به هر کشوری لشکر کشید و انتظار داشت مردم تسلیم شوند و واکنشی نشان ندهند؛ حتی در اندازه شلیک یک لنگه کفش ناقابل. بنابراین آقای زیدی از این نظر باید سرزنش شود. این نظر من البته به تنهایی نیست. در این احساس امروز صدها میلیون انسان، از جمله مردم خود امریکا با من هستند. دوم؛ نگرانم. خیلی هم نگرانم. تاریخ روزنامه نگاری پس از حادثه یکشنبه پیش وارد دوران تازه یی شد. یعنی بعدها می نویسند روزنامه نگاری دو فصل دارد؛ پیش از لنگه کفش و پس از آن. حتم دارم ماموران حفاظت در نشست های خبری که تا حالا اگر کسی دست به جیب می برد، مشکوک می شدند، حالا به محکم کردن بند کفش ها هم حساس خواهند شد. حتم دارم در کفاشی های دنیا کفش مدل خبرنگاری را هم به فروش می گذارند و آن کفشی است که به آسانی از پا در می آید، به سادگی قابل شلیک است و نیاز چندانی به نشانه گیری ندارد. اما نگرانی من از اینها نیست. از این می ترسم که بعد از این خبرنگاران با کفش نتوانند مصاحبه کنند. ممکن است خبرنگاران را وادارند پابرهنه وارد تالار مصاحبه شوند. یا موقع ورود به تالارمصاحبه کفش ها را با وسایلی چنان به پاها ببندند که از پا در نیاید. یا بر دیوار تالار مصاحبه تابلویی با این جمله نصب کنند؛ لطفاً به کفش هایتان دست نزنید. از اینها گذشته نوشتم که کار منتظرالزیدی یک آغاز است. چون حالا هر مصاحبه شونده وقتی شعار می دهد، وقتی ادعا می کند یا وقتی خالی می بندد باید این واقعیت را هم در نظر آورد که خبرنگاران همین طور راحت نمی نشینند و گوش نمی کنند. یک وقت هم دیدی جوش آوردند، قاطی کردند و... آن هم در برابر چشم های باز دوربین ها. کفش هم همیشه خدا از روی سر آدم عبور نمی کند. یک وقت دیدی به سر آدم، به صورت آدم یا به عینک آدم خورد و آدم را ناکار کرد. آن وقت آن مقام محترم، بعد از آن چطور می خواهد سر خود را در میان سرها بالا نگه دارد؟

دسته ها :
دوشنبه هفتم 11 1387
 

بازخوانی پرونده ۸ سال ریاست جمهوری بوش در مواجهه با ایران. . . 
   از زمان وقوع انقلاب اسلامی ایران در فوریه ۱۹۷۹ ایالات متحده به دلایل قابل فهمی پروسه‌ای از سیاست‌های تنش‌زا و چالش‌آمیز را در مواجهه با ایران در پیش گرفت. این راهبردها که در ماتریسی از تحریم و تهدید و تطمیع تا تغییر رژیم و تغییر رفتار در تناوب بوده، همواره از یک رویکرد عقلانی در مواجهه با ایران رنج می‌برد.
چه اگر جهت‌گیری کلی رفتارهای نرم و سخت و سیاست‌های پیدا و پنهان کاخ سفید همه و همه در طرح مهار نمودن رفتار و محدود کردن نفوذ ایران تعریف می‌شده، ولی واقعیت امر این است که رویکرد مهار ایران راهبردی سیاسی و امنیتی بود که با به قدرت رسیدن جمهوریخواهان در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۰ آغاز عصر بوشیسم پسر به گشایش پرونده جدیدی در میز سیاست خارجی به نام ایران منجر شد و بازخوانی رویدادهای گذشته بیانگر این است که هیچ‌گاه رویای مهار ایران در تعبیر نومحافظه‌کاران فرجامی خوش نیافت.
از این رو واشنگتن با تنزل دادن خواسته‌هایش از گزینه نظامی به مذاکره مشروط و نهایتا گفتگو روی آورد تا بتواند با راهبردی جدید با تعامل بیشتر برای گشودن گره‌های متعدد منطقه‌ای‌اش به ایران نزدیک شود.
اما این صرفا برداشت اول از پرده اول بود و هرگاه بوش در قامت رهبر اتازونی‌ها بر صفحه رسانه‌های ظاهر می‌گشت با یک عقبگرد دیپلماتیک تاکید داشت که همه گزینه‌ها روی میز باقی است و همین هم اشاره‌ای ناخوشایند به احتمال استفاده از زور علیه تهران از سوی واشنگتن در صورت شکست خوردن راه‌های دیگر بود تا بار دیگر نشان دهد که پیش‌بینی عقلانیت سیاسی در بین نومحافظه‌کاران همواره با پاسخ‌های قابل انتظار همراه نیست.
با این همه، سه‌شنبه ۲۰ ژانویه سال جاری میلادی، رئیس‌جمهور از کاخ سفید خداحافظی خواهد کرد که شناخته ‌شده‌ترین رئیس‌جمهور ایالات متحده در طول عمر ۳ دهه انقلاب اسلامی برای ایران خواهد بود و در کمتر از چند هفته دیگر جای خود را به باراک اوباما، اولین رئیس‌جمهور رنگین‌پوست آمریکا خواهد داد تا با رفتن جورج بوش پسر از کاخ سفید دوران صدارت ۸ ساله طیف افراطی نومحافظه‌کاران بر عالی‌ترین ارکان اجرایی و سیاسی آمریکا به پایان رسد؛ جنبشی که در طول دوره ریاست جمهوری بوش هزینه‌های بسیاری را بر دستگاه سیاست خارجی، امنیت ملی و منافع اقتصادی ایالات متحده تحمیل کرد.
جنبش نومحافظه‌کاری از اواسط دهه ۱۹۳۰ میلادی در نیویورک و در گردهمایی‌های روشنفکران طیف چپ ضد استالینی و لنینی برای نبرد فکری نومحافظه‌کاران با کمونیسم و سوسیالیسم شکل گرفت.
از همان زمان و بر مبنای مرامنامه، نئوکان‌ها طرفدار رفاه و برابری اجتماعی برای سیاه‌پوستان و دیگر اقلیت‌هایی است که در آمریکا زندگی می‌کنند. زایش فکری نومحافظه‌کاران به سال ۱۹۸۷ و نقطه اوج و سازمان‌یافتگی به سال ۱۹۹۷ و تدوین «طرح قرن نوآمریکایی» برمی‌گردد ولی عملا سیطره و تسلط سیاسی و اجرایی آنان به سال ۲۰۰۰ و انتخابات ریاست جمهوری آمریکا میان جورج بوش و ال‌گور می‌رسد که با پیروزی بوش با رای دادگاه عالی ایالات متحده عصر طلایی نومحافظه‌کاران آغاز شد.
مشارکت گستره وسیعی از طیف بازها در کابینه بوش در دوره اول به چشم می‌خورد و با دومین پیروزی وی در سال ۲۰۰۴ عملا این نسبت یکسویه شد و به حاکمیت مطلق بازها در کابینه دوره دوم انجامید.
وجود نظریه‌پردازان و تئوریسین‌هایی نظیر پل ولفوویتز که از وی به عنوان معمار جنگ عراق و خالق دکترین طرح دفاع مشروع و حملات پیشدستانه یاد می‌شود، ریچارد پرل که به‌ خاطر مواضع سرسختانه‌اش در مسائل مربوط به امنیت ملی شاهزاده تاریکی لقب گرفت و معمار اصلی دکترین «تخریب اخلاق» است که هدف آن بازسازی نقشه خاورمیانه با حمله به عراق است، داگلاس فیث،‌ لوئیس لیبی، جان بولتون و حتی دیک چنی و کاندولیزا رایس به شکلی غیرقابل انکار عرصه را برای تاخت و تاز دیدگاه‌های گفتمان نومحافظه‌کاری فراهم ساخت و بیش از همه نوک پیکان این نگاه‌ها ایران را نشانه گرفت، چرا که حداقل از روزنه دید همه اینها نوعی کینه و غرض آشکار در مواجهه با ایران قابل برداشت بود و انتظار هم این بود که ایستگاه آغاز و پایان و برآوردهای نهایی راهبرد آنان ایران باشد.
شاید از این دیدگاه بتوان محصول نارس مانیفست نومحافظه‌کاری را به مثابه مسوول و پاسخگوی اشتباه‌های سیاست خارجی آمریکا و فرصت‌سوزی در مواجهه با ایران دانست که همواره بر برتری دادن دیدگاه‌های میلیتاریستی بر منطق گفتگو و مذاکره اصرار ورزیدند و نقطه پایانی تفکرات آنان جبر و اجبار و زور به جای تعامل و دیپلماسی در جغرافیای ایران بود.
هرچند بوش، چنی، رایس، هادلی و گیتس سبقه و ریشه نومحافظه‌کاری ندارند ولی واقعیت امر این است که تئوریسین‌های این جبهه از کیسینجر تا کارو گرفته پرورش‌یافته این مکتب‌اند و درک ناقص در کنار کهنگی دیدگاهشان از ایران برای پذیرش خطاهای راهبردی ۸ سال گذشته کافی است.
نومحافظه‌کاران ملقب به بازها و یا عقاب‌ها معتقدند دنیا ۲ راه بیشتر ندارد؛ یا زیر سلطه کامل آمریکا قرار خواهد گرفت یا دچار هرج و مرج و آشفتگی خواهد شد.
همین نظم نوین بین‌المللی که دغدغه اصلی آنان پس از ۱۱ سپتامبر شد، خاورمیانه را کانون نزاع سیاست‌های فرامنطقه‌ای آنها با سیاست‌های منطقه‌ای ایران کرد، چرا که تهران به کانونی تبدیل شده بود که در مقابل راهبرد یکدست‌سازی منطقه خاورمیانه چالش ایجاد کرده بود. از سوی دیگر ارزش‌های جهانی در آوردگاه نظری نئوکان‌ها همان منافع و مصالح آمریکاست و باید برای حفظ این منافع از آن ارزش‌ها دفاع کرد.
به نظر این گروه سیاست‌های کارتر و کلینتون و یا شیوه‌های دیپلماتیک فقط به اتلاف وقت و از دست رفتن هزینه‌ها می‌انجامد و نمی‌تواند منافع آمریکا را حفظ کند.
در مقابل سیاست افرادی چون ریگان که زمان را از دست نمی‌دادند و با هر وسیله‌ای حتی جنگ از منافع آمریکا دفاع می‌کردند، قابل پیروی است. این اصل که در مانیفست نومحافظه‌کاران با عنوان نظریه «تنها راهبرد با معنی‌ای که وجود دارد، پیروزی است» عامل محرکه‌ای شد تا در طول ۸ سال ۲ جنگ تمام‌عیار با مداخله مستقیم آمریکا در خاورمیانه به راه انداخته شود و در شروع سومین آن نیز ناکام بمانند.
هرچند مقتضیات منطقه‌ای و توانمندی‌های ایران عاملی شد تا در هنگامه‌ای که واشنگتن با تحریک تل‌آویو سعی در نادیده گرفتن چندباره معاهدات بین‌المللی در تابستان ۲۰۰۸ برای طرح حمله پیشدستانه به تاسیسات و پایگاه‌های هسته‌ای ایران داشت در شکل‌دهی موج سوم تحرک نظامی ره به جایی نبرد.
جهان چند‌قطبی در نگاه بازها جایگاهی نداشته و ارزش‌های بین‌المللی نیز مفهومی ندارد. در یک‌سوی این تقابل دوقطبی آمریکا با ارزش‌های جهانی و در دیگرسو جهانی خطرناک و تهدیدکننده قرار گرفته است. از دیدگاه نئوکان‌ها همه چیز یا سیاه است یا سفید و یا خیر مطلق است یا شر مطلق.
طرح محور شرارت در هنگامه‌ای که بهترین زمینه‌های برای آب شدن یخ روابط تهران و واشنگتن وجود داشت حاکی از تسلط چنین دیدگاه‌های نابهنجاری بر کانون تصمیم‌گیری کاخ سفید بود. به اعتقاد نومحافظه‌کاران وضع کنونی نظام بین‌المللی قابل دوام نیست و اگر آمریکا نجنبد، غافلگیر می‌شود و حادثه ۱۱ سپتامبر بهترین فرصت را فراهم کرد تا ایده‌های خام آنان شکوفا شود و جهان در سوداگری و جنگ‌طلبی مدرن دست و پا بزند.
از دیگرسو، هم این باور وجود دارد که سازمان ملل به مثابه مترسکی است که در دنیای امروز نمی‌تواند نقش موثری داشته باشد، پس باید هرچه زودتر از دست سازمان ملل راحت شد. دور زدن‌های پیشنهاد اصلاح ساختار سازمان ملل و عبور از این سازمان نتیجه بی‌توجهی‌های آشکاری بود که در دوره بوش به شکلی لجام‌گسیخته فزونی یافت.
گرچه بسیاری امیدوارند که با انتخاب باراک اوباما و پس از ناکامی در عراق و افغانستان و تقابل با ایران، کم‌رنگ شدن اندیشه‌های رادیکالی در عرصه سیاست خارجی آمریکا را جهان نظاره‌گر خواهد بود اما واقعیت این است که به دلیل نفوذ گستره نئوکان‌ها در ساختارهای تصمیم‌گیری آمریکا چون پنتاگون و کاخ سفید، رئوس سیاست خارجی آمریکا همچنان از واقعیت‌های موجود نظام بین‌الملل فاصله گرفته و از عقلانیت لازم برخوردار نخواهد بود، کما این‌که در طول ۸ سال گذشته هم از آن خبری نبود.
نبود عقلانیت سیاسی از همان روزهای به قدرت رسیدن کابوی گاوچران تگزاسی و نطق وی پس از ۱۱ سپتامبر و تکرار ۱۴۸ موردی واژه آزادی و تاکید بر برتری دادن سازوکارهای نظامی و امنیتی به جای دیپلماسی و مذاکره خود را نشان داد تا با وجود گذشت ۸ سال استقبال‌های ناخوشایند از بوش در سفرهای متعدد خارجی نظیر سفر خداحافظی‌اش به عراق و دریافت لنگه‌کفش از سوی خبرنگار عراق نشانی از محبوبیت از دست رفته‌ای باشد که در روزهای پس از ۱۱ سپتامبر به عدد ۸۴ درصدی رسیده بود و اکنون به چیزی کمتر از ۲۴ درصد تنزل یافته تا وی با آگاهی از خسارات بعضا جبران‌ناپذیری که بر پیکره آمریکا و جمهوریخواهان وارد آورده در تلاشی نافرجام درصدد احیای جایگاه از دست رفته‌اش باشد و اقناع افکار عمومی راهبردی باشد که در روزهای آخر ریاست جمهوری‌اش با اعزام نماینده صامت، نیکلاس برنز به مذاکرات هسته‌ای ژنو در کنار تلاش برای بازگشایی دفتر حافظ منافع آمریکا در ایران در دستور کار سیاست خارجی کاخ سفید قرار گیرد.
هنری کیسینجر، مشاور سرخانه بوش بر این باور است که در جهانی که شدیداً تغییر کرده، آمریکا باید نسبت به استفاده از قدرت خود با تکبر کمتری رفتار کند و تمایل بیشتری برای مذاکره با دیگر کشورها داشته باشد؛ توصیه‌ای که هیچ‌گاه توجهی به آن در طول ۸ سال گذشته نشد و بوش بیشتر مواقع خلاف آن را انجام داد.
بر این مبنا آمریکا نه تنها برای بهبود وجهه خود که برای درک قوانین جدید و فرصت‌ها در بازی نوین نظم جهانی به گفتگو با دیگر کشورها احتیاج دارد؛ درکی که اوبامای جوان را ناگزیر کرده برای نیل به آن برعکس بوش پیشنهاد مذاکره با ایران را بدهد. واقعیت امر این است که جهت‌گیری‌های کلی سیاست‌های آمریکا در بازه زمانی ۳ دهه گذشته همواره نموداری نگران‌کننده از تناقض و تضاد بوده است و آینده آن نیز نگران‌کننده‌تر خواهد شد، اگر همچنان اراده یکجانبه‌گرایی بر سیاست خارجی ایالات متحده حاکم باشد.
با توجه به تاثیرات منفی سیاست‌های بوش به نظر می‌رسد اوباما ناگزیر بهاعمال نوعی تغییر هم درگفتمان و هم در سیاست‌های اصولی خود در قبال ایران باشد هرچند در مقاطعی و در ماه‌های پایانی ریاست جمهوری بوش، کاخ سفید با بیداری از این خواب دیپلماتیکی به میز مذاکره روی آورد و در ۳ دور مذاکرات امنیتی بغداد سعی داشت از پتانسیل‌های منطقه‌ای ایران به آنچه نگرانی‌های امنیتی‌اش در عراق می‌خواهند، پاسخ دهد؛ نگرانی‌هایی که خود نشات گرفته از تنگناهایی دیگر بود.
شکاف در ائتلاف استراتژیک دو سوی آتلانتیک همراه با به نتیجه نرسیدن طرح صلح نقشه راه و طرح خاورمیانه جدید و شکست در موافقت و همراهی روسیه در طرح استقرار سامانه دفاع ضد موشکی شرق اروپا شاید تنها گوشه‌هایی از به بن‌بست رسیدن طرح‌های نئوکان‌های هژمونی‌طلب کاخ سفید بود تا اصرار بر ادامه این راه از سوی جمهوریخواهان به یک انزوای سیاسی منجر شود، امری که حتی خود آنها نیز بر این امر معترف بودند.
از این دیدگاه هر گونه تحول و گشایش در روند این گفتگوها می‌توانست نوعی کارآمدی و توانایی برای بوش در تعادل و توازن دیپلماسی و جنگ طلبی باشد. مساله‌ای که همواره انتقاد‌های وسیعی را علیه وی در اصرار بر برتری دادن دکترین‌های نظامی برانگیخته بود.
اما باز به مانند همیشه طمع دیپلماتیکی بازها در اصرار راهبرد مذاکره برای مذاکره و جایگزینی مشاجره به جای مذاکره، عملا این گام رو به جلو را عقیم کرد و تجربه ناخوشایندی را به یادگار گذاشت.
تجربه‌ای که در پیش گرفتن رفتارهای ایران هراسی، توازن قدرت تسلیحاتی متحدان منطقه‌ای، آلترناتیوهای نابهنجار سیاسی و نظامی، هجمه وسیع رسانه‌ای، ذهنیت سازی منفی گسترده، رویکرد امنیتی و کشاندن عرصه بازی به پشت مرزهای ایران و برقراری ائتلاف‌های فصلی و لرزان با کشورهای منطقه تنها گوشه‌ای از سناریوی مهار ایران بود که هیچ‌گاه موثر نیفتاد و دامنه شکست‌های متعدد این راهبرد در گزارش‌های وزارت امور خارجه، پنتاگون، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و نهادهای اطلاعاتی آمریکا بارها و بارها تکرار شد تا مانند گذشته عدم درک و پذیرش قواعد بازی از سوی کاخ سفید نه تنها به نابودی اقدامات مثبت قبلی بینجامد، که باعث توقف رفتارهای تهران نشود.
گام‌هایی که هرچند اندک اما در نوع خود قابل تامل بودند. در می‌ ۲۰۰۶ کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه آمریکا به نظر می‌رسید گام بزرگی به جلو برداشت. او اعلام کرد در صورتی که ایران فعالیت‌های غنی‌سازی اورانیوم و چرخه سوخت را تعلیق کند، آمریکا حاضر است در مذاکرات چند جانبه همراه با ایران حضور یابد؛ اما این سیاست تنها پاک کردن صورت مساله و محاسبه اشتباهی از اختلافات بین آمریکا و ایران بود که مساله را تنها فعالیت‌های هسته‌ای نشان می‌داد.
در واقع تفاوت‌های سیاسی و استراتژیک بین این دو کشور بسیار عمیق‌تر و نیازمند تعاملی سازنده‌تر بود که هیچ‌گاه درک نشد و به منصه ظهور نرسید.
سیاست خارجی آمریکا طی سالیان گذشته همواره بر مبنای ۲ فاکتور توسعه‌طلبی و تهاجم‌گرایی استوار بوده است. حذف و نابودی اکسیدان‌های برد تهران و ۲ بازیگر عمده منطقه‌ای، رژیم بعث و شخص صدام حسین از سویی و طالبان و القاعده از سویی دیگر در منطقه خاورمیانه تلاشی برای احیای طرح ناکام مانده خاورمیانه جدید و گشایش کانال ورود به آسیای کبیر در قالب نظریه هارتلند - مکیندر از سوی نومحافظه‌کاران بود و به شکلی قابل توجه وسعت نفوذ و حوزه تاثیر ایران را وسعت بخشید تا به ارتقای قدرت منطقه‌ای ایران کمک‌های شایانی کند و عملا قدرت چانه زنی ایران را برای وارد شدن در بحران‌های منطقه‌ای بالا برد و همین امر به نوبه خود به توانایی‌های فرامنطقه‌ای ایران کمک کرد تا جایی‌که با پیوند ۲مولفه ژئوپلتیکی و ژئواستراتژیکی بتواند در حوزه‌های دیگر اعمال نفوذ کند و برای تاثیرگذاری بر دیگر پرونده‌های مفتوح ایران سود جوید که بارم‌های آن در پرونده فعالیت‌های هسته‌ای ایران خود را نشان داد.
چندپارگی و گسست بین‌المللی در گروه ۱+۵ و جدایی‌های چین و روسیه از صف تروئیکای اروپایی در شکل‌دهی یک اجماع نظر واحد علیه تهران در نتیجه تحرکات کاخ سفید پیرامون فعالیت‌های هسته‌ای هرچند با شروع آن از نوامبر ۲۰۰۳ طی چند مرحله به صدور قطعنامه‌های تحریمی ۱۶۹۶، ۱۷۳۷، ۱۷۴۷ و ۱۸۰۳ انجامید، ولی با وجود انتظار آنان نتوانست به ایجاد مانع بر سر دستیابی تهران به چرخه کامل سوخت و غنی سازی اورانیوم کمکی کند تا جایی که محمد البرادعی، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی که مانند بوش در انتظار وداع به سر می‌برد به وی توصیه می‌کند ایران هسته‌ای را بپذیرد.
اما بوش خودرای نه تنها این توصیه البرادعی را حتی از مدت‌ها قبل هم جدی نگرفت که سعی کرد با احیای قاموس‌های فکری جنگ سرد، راهکار را در جایی دیگر بجوید و نحله‌های فکری‌اش را در جایی دیگر بکارد و با شکل‌دهی و بازسازی فضای جنگ سرد بر سر روابط ایران و آمریکا در راستای تعدیل قدرت نرم و کاهش قدرت بازیگری و میدان مانور ایران که به گمان وی در دنیای اسلام و منطقه مترادف است همان فضای مه آلود و غبار اندود گذشته را بر فضای ۲ کشور حاکم کند و بر این اساس با راه‌اندازی پرده دوم جنگ سرد بین ایران و اعراب میانه‌رو و سنی منطقه همزمان با نگران سازی هژمونی منطقه‌ای ایران از راه مطرح نمودن هلال شیعی و مخاطره‌آمیز جلوه دادن آن برای کشورهای عرب و سنی، ایجاد تقابل قومی و فرقه‌ای در منطقه، القای خطر ایران برای ثبات و امنیت منطقه، اتهام دخالت ایران در امور داخلی کشورهای اسلامی و عربی به شکلی بر ضریب‌های رو به رشد نفوذ ایران خط پایانی بزند.
در داغی مضاعف تنش هسته‌ای و ابتدای بحران که کالین پاول، رئیس وقت دستگاه دیپلماسی ایالات متحده اکتبر ۲۰۰۴ سخن از معامله بزرگ به میان آورد و همزمان هم با انتقاد‌های تند تروئیکای یورو و دوستان کاخ سفید‌‌نشین ‌اش مواجه شد.
پاندول سیاست خارجی آمریکا در پرونده هسته‌ای ایران دوره‌های متناوب از دیپلماسی و حمله نظامی را تجربه کرده است. حتی پیش از آن هم در مارس ۲۰۰۳ که تهاجم به عراق با تحقیر و نادیده انگاشتن کلیه پادمان‌ها و کنوانسیون‌های بین‌المللی همراه شد کمتر حرفی از حمله نظامی و اشغال ایران به میان آمد. تخصیص بودجه‌های چند ۱۰۰ میلیون دلاری شاید همزمان همان راه براندازی را طی می‌کرد، ولی به قول خود بوش طبق موازین بین‌المللی و از کانال‌های شبه‌‌دموکراتیک بود.
در واقع دکترین‌های دفاع ضد تهاجمی تهران برای مواجهه با روند یک سویه حاکم بر صفحه شطرنج معادلات بین‌المللی و تیره‌تر شدن غبارهای جنگ سرد بر هم زدن آرامش حیاط خلوت کاخ سفید و ایجاد جای پا به منظور توازن نفوذ و جایگاه واشنگتن بود. احمدی‌نژاد هم در جهت‌گیری استراتژی چرخش به چپ خود پا به حیاط خلوت همیشگی ایالات‌متحده یعنی آمریکای لاتین پا گذاشت تا با در آغوش گرفتن رهبران چپگرای تازه‌ به ‌قدرت رسیده این منطقه در برابر اقتدارطلبی‌ و هژمونی‌طلبی واشنگتن مبارزه‌جویی کند.
هر چند دشوارترین دوره در روابط ایران و آمریکا مربوط به دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون از حزب دموکرات است و بنیان تحریم‌های تجاری علیه ایران هم از سوی وی و از سال ۱۹۹۵ بود اما در مقابل بوش در سنتی که وی رسم نهاد هر ساله این تحریم‌ها را تمدید کرد و مبادرت به گشایش جبهه دیگر فشار علیه ایران در حوزه حقوق بشر نمود تا در منعطف‌ترین دوره روابط با ایران پس از انقلاب در دوره ریاست جمهوری سید محمد خاتمی، عملا با اعمال خطای استراتژیک الحاق ایران در محور شرارت از سوی واشنگتن در کنار کم تحرکی و بی توجهی تهران به زمینه‌های موجود، تمام فرصت‌های بالقوه برای نزدیکی هر چه بیشتر ۲ کشور از بین برود و سوزانده شود تا همگرایی و همکاری‌های قابل توجه ۲ کشور در افغانستان و عراق پس از ۱۱ سپتامبر جای خود را به واگرایی و کم کاری بدهد.
بوش پسر که پس از رسیدن به ریاست ‌جمهوری به قول خودش عادت کرده هر روز انجیل بخواند و روزهای یکشنبه هم به کلیسا برود، زیرا آرامش را در ایمان یافته است و ایمان نیز به انسان قدرت می‌بخشد، اینک و در هنگامه خداحافظی از کاخ سفید این همه قدرت منبعث از مذهب و دین را در جنگ افروزی‌های بی‌وقفه در اقصی‌نقاط جهان بروز داد تا رئیس‌جمهوری لقب گیرد که بنا به اعلام مؤسسه Lovenstein Institue of Scranton با داشتن ضریب هوشی ۹۱ پایین‌ترین ضریب هوشی را در بین ۱۲ رئیس‌جمهور اخیر آمریکا به دلیل به کارگیری نظام دستوری ضعیف انگلیسی در نطق‌هایش و استفاده از لغات محدود لاتین، نداشتن تحصیلات عالی بیش از لیسانس و ارائه نکردن کارهای تحقیقاتی و پژوهشی قابل استفاده در مجامع دانشگاهی داشته باشد.
در شرایط فعلی و حجم فزاینده بحران مالی به نظر می‌رسد با توجه به تاثیرات منفی که اتخاذ سیاست‌های مقطعی و نادرست بوش و نومحافظه کاران حداقل در مواجهه با ایران در پی داشته است، رئیس‌جمهور آتی ایالات متحده از اعمال نوعی تغییر هم درگفتمان و هم در سیاست‌های اصولی خود در قبال ایران ناگزیر باشد؛ تغییری که در طول ۸ سال گذشته الزام آن بیش از پیش به اثبات رسید تا روند هارمونی تحولات دوسویه ایران و آمریکا در دوره بوش پسر که با ۲ دولت از ایران هم‌زیستی داشته از سویی ناامید از تز مهار ایران در قالب برخوردهای سخت به انتظار بسامدهای دردناک راهبردهای اشتباه خود بنشیند و از سویی دیگر، دکترین مهار در رفرم رفتارهای نرم را به رئیس‌جمهور آتی توصیه کند و امیدوار باشد که «ظرف ترک خورده روابط با ایران» که دیروز در دستان جمهوریخواهان قرار داشت، امروز با تعامل و مذاکره دموکرات‌ها از شکست رهایی یابد.

منابع:
۱- ap ‌،reuters
۲-‌ مرکز اسناد وزارت امور خارجه
۳-‌ نومحافظه کاران از درون، دیوید سارز
ارسلان مرشدی

   تحلیل : جام‌جم آنلاین

دسته ها :
دوشنبه هفتم 11 1387
X