اعتماد : مثل شما من هم چندین و چند بار آن شلیک را تماشا کرده ام. راستش را اگر بخواهید خوشم نیامد. خوشم نیامد دیگر. اگر بگذارید علت را می گویم. می گذارید؟ اول؛ این منتظر الزیدی نباید یک کم تمرین لنگه کفش پرانی می کرد تا از دو شوت آزاد، دست کم یکی را به وسط دو ابروی آقای بوش بزند؟ حالا که قرار است آدم آن همه بازجویی پس بدهد، آن همه بگیر و ببند را تحمل کند و این همه خشونت را ببیند، می شد در حاشیه خیابان های الرشید بغداد یک تصویر بزرگ را پیدا کند و نشانه بگیرد. باید آنقدر لنگه کفش و دمپایی را در حالت های مختلف قلق گیری می کرد تا روز یکشنبه که رئیس جمهوری امریکا سرزده می آمد تا از سرزمین اشغالی دیدار کند، آبرومندانه از خجالت او در آید. یعنی -دست کم- یکی از دو لنگه کفش را همان جایی بزند، که باید می زد. می زد تا بوش از این توهم بیرون آید که می شود به هر کشوری لشکر کشید و انتظار داشت مردم تسلیم شوند و واکنشی نشان ندهند؛ حتی در اندازه شلیک یک لنگه کفش ناقابل. بنابراین آقای زیدی از این نظر باید سرزنش شود. این نظر من البته به تنهایی نیست. در این احساس امروز صدها میلیون انسان، از جمله مردم خود امریکا با من هستند. دوم؛ نگرانم. خیلی هم نگرانم. تاریخ روزنامه نگاری پس از حادثه یکشنبه پیش وارد دوران تازه یی شد. یعنی بعدها می نویسند روزنامه نگاری دو فصل دارد؛ پیش از لنگه کفش و پس از آن. حتم دارم ماموران حفاظت در نشست های خبری که تا حالا اگر کسی دست به جیب می برد، مشکوک می شدند، حالا به محکم کردن بند کفش ها هم حساس خواهند شد. حتم دارم در کفاشی های دنیا کفش مدل خبرنگاری را هم به فروش می گذارند و آن کفشی است که به آسانی از پا در می آید، به سادگی قابل شلیک است و نیاز چندانی به نشانه گیری ندارد. اما نگرانی من از اینها نیست. از این می ترسم که بعد از این خبرنگاران با کفش نتوانند مصاحبه کنند. ممکن است خبرنگاران را وادارند پابرهنه وارد تالار مصاحبه شوند. یا موقع ورود به تالارمصاحبه کفش ها را با وسایلی چنان به پاها ببندند که از پا در نیاید. یا بر دیوار تالار مصاحبه تابلویی با این جمله نصب کنند؛ لطفاً به کفش هایتان دست نزنید. از اینها گذشته نوشتم که کار منتظرالزیدی یک آغاز است. چون حالا هر مصاحبه شونده وقتی شعار می دهد، وقتی ادعا می کند یا وقتی خالی می بندد باید این واقعیت را هم در نظر آورد که خبرنگاران همین طور راحت نمی نشینند و گوش نمی کنند. یک وقت هم دیدی جوش آوردند، قاطی کردند و... آن هم در برابر چشم های باز دوربین ها. کفش هم همیشه خدا از روی سر آدم عبور نمی کند. یک وقت دیدی به سر آدم، به صورت آدم یا به عینک آدم خورد و آدم را ناکار کرد. آن وقت آن مقام محترم، بعد از آن چطور می خواهد سر خود را در میان سرها بالا نگه دارد؟
بازخوانی پرونده ۸ سال ریاست جمهوری بوش در مواجهه با ایران. . . منابع: تحلیل : جامجم آنلاین |